نظریه ای ازعبیدزاکانی
موضوعات متنوع
موضوعات متنوع

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله
نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی
رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما ایرانی ها اعتماد کرده نگهبان
نگمارده‏اند؟»

گفت:
«
می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم:
«
اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند» نپرسیده گفت: گر کسی از
ما، فیلش یاد هندوستان کند خود ما بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.






تاریخ: سه شنبه 18 اسفند 1389برچسب:,
ارسال توسط سعید میرزایی فدافن

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا: